English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5684 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
get what's coming to one <idiom> U هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
He's back to his usual self. U او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش.
be your own worst enemy <idiom> U از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.]
Act your age [and not your shoe size] ! U به سن خودت رفتار بکن ! [مثل بچه ها رفتار نکن !]
everybody U هرکسی
whoever U هر انکس هرکسی که
not do that U هرکسی جزشماباشداینکاررانخواهدکرد
every U هرکه هرکسی
not do that U هرکسی دیگرباشداینکار رانمیکند
he pays his own money U نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
This isn't everybody's job. U این کار هرکسی نیست.
every dog has his d. U هرکسی چندروزه نوبت اوست
To show disrespect ( be respectful) to someone. U نسبت به هرکسی بی احترامی کردن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
every dog has his day <idiom> <none> U هرکسی پنج روزه نوبت اوست
early bird catches the worm <idiom> U هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
he does nothing but talk U فقط حرف میزند
roundsman U کسی که گشت میزند
bassist U کسی که ویلون سل میزند
he rows 0 to the minute U او دقیقهای سی پارو میزند
it stings the conscience U وجدان را نیش میزند
server U بازیکنی که توپ را میزند
rounder U کسی که دور میزند
the horse refuses the fence U اسب از پر چین عقب میزند
soliloquizer U کسیکه باخود حرف میزند
soliloquist U کسیکه باخود حرف میزند
he coins money U گویی پول سکه میزند
It makes my stomach turn [over] . <idiom> U دلم را به هم میزند. [اصطلاح روزمره]
pone U کسیکه ورق بازی رابر میزند
cruiser U کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
cruisers U کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
smatterer U کسیکه از روی بی اطلاعی حرف میزند
milk walk U گشتی که شیر فروش میزند گشت
gold digger U زنی که با افسونهای زنانه مردان را تیغ میزند
that is an offences to moralit U لطمه به خلاق میزند درعالم اخلاق خطاست
wing U گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
winging U گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
sprays U ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spray U ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spraying U ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
sprayed U ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
card sharp U قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
obstruction guard U میله جلو لوکوموتیوکه موانع را از روی ریلهاپس میزند
wisecracker U کسیکه حرف کنایه داریا شوخی امیز میزند
iam impatient to go U دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
card sharps U قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
talk someone's ear off <idiom> U آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده [اصطلاح روزمره]
malingerers U سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
malingerer U سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
flagellant U کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
herself U خودش
itself U خودش
himself U خودش
herself U خود ان زن خودش را
on/upon one's head <idiom> U برای خودش
number one <idiom> U برای دل خودش
it tells its own tale U از خودش پیداست
in his own similitude U مانند خودش
in his own name U به اسم خودش
in his own name U بخاطر خودش
to his own profit U بفایده خودش
in his own hand writing U بخط خودش
in his own similitude U بصورت خودش
juke joint U رستوران کوچکی که خوراک ارزان داشته و نیز صفحات گرامافون را با انداختن پول دراسباب خودکار میزند
He shot himself. U او به خودش شلیک کرد.
his own car [car of his own] U خودروی خودش [مرد]
Hear it in his own words. U از زبان خودش بشنوید
vicarious saccifice U خودش به جای دیگران
he pays his own money U پولش را خودش میدهد
She pressed the child to her side. U بچه را به خودش چسباند
There he is in the flesh. there he is as large as life. U خودش حی وحاضر است
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. U خودش را عقل کل می داند
It is her all right. U خود خودش است
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . U خودش را گه کرده است
He is behind it . He is at the bottom of it. U زیر سر خودش است
his hat cover his fanily U خودش است و کلاهش
She only thinks of her self . she is self – centered. U فقط بفکر خودش است
She looks after number one . she does herself well . نمیگذارد برای خودش بد بگذرد.
She is the center of attraction . U آن زن همه را بسوی خودش می کشد
It is the work of her enemies . U کار دست خودش داد
all his g.are swans U غازهای خودش همه غوهستند
It is a gain . U اینهم خودش غنیمت است
He fabcies himself as a writer (author). U به خیال خودش نویسنده است
He lowered himself in the esteem of his friends. U خودش را از چشم دوستانش انداخت
The letter is in his own handwriting . U نامه بخط خودش است
He fouled his reputation . U گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش
She was reading the book to herself. U کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند
autoinoculation U تلقیح کسی با مایه بدن خودش
He was quite a fellow in his day. U زمانی برای خودش آدمی بود
She fabricates them. she makes them up . U اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
it pulls its weight U نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد
One must uphold ones dignity. U احترام هر کسی دست خودش است
self feeder U ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد
autogamous U مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش
breezed U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
He is afraid of his own shadow. ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.]
He went underground to avoid arrest. U او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند.
breeze U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
fricandeau U گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش
He forced his way thru the crowd . U بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد
breezing U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
hansardize U متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. U بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد .
He did away with himself . U کلک خودش را کند ( خود کشی کرد )
prime U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
breezes U تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش
primed U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
primes U عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد
automatics U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> U به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
automatic U آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند
antigen U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! U شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید !
antigens U مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
twicer U حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> U یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش.
multiplication U عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند
braking length U طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود]
He feels he must have the last word. U او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
I dare you to say it to his face. U خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
smatterer U کسیکه بریده بریده حرف میزند
to bring somebody into line U زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود
privacy U حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش
answer U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answered U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. U کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد.
answering U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
answers U سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش
striking off the roll U اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن
fractal <adv.> <noun> O شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
power U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powered U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powering U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
powers U اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود.
self compiling compiler U کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد
ergasia U رفتار
exploit U : رفتار
demarch U رفتار
demarche U رفتار
comportment U رفتار
dealing U رفتار
thews U رفتار
treament U رفتار
exploiting U : رفتار
exploits U : رفتار
behaviour U رفتار
demeanor U رفتار
demeanour U رفتار
treatments U رفتار
haviour U رفتار
havings U رفتار
treatment U رفتار
geste U رفتار
gest U رفتار
behaviuor U رفتار
gesture U رفتار
conducted U رفتار
actions U رفتار
deportment U رفتار
comport U رفتار
comported U رفتار
comporting U رفتار
misconduct U رفتار بد
comports U رفتار
gestured U رفتار
bad conduct U سو رفتار
gesturing U رفتار
conducts U رفتار
conducting U رفتار
behavio U رفتار
ethic U رفتار
behavior U رفتار
action U رفتار
conduct U رفتار
conduct U رفتار اخلاقی
conducted U رفتار اخلاقی
get on one's high horse <idiom> U رفتار با تکبر
affable <adj.> U خوش رفتار
maladdress U رفتار ناهنجار
maternal behavior U رفتار مادری
nonverbal behavior U رفتار غیرکلامی
propriety of behaviour U درستی رفتار
frivolous U سبک رفتار
demeaned U رفتار کردن
verbal behavior U رفتار کلامی
unsports manlike conduct U رفتار ناجوانمردانه
conducts U رفتار اخلاقی
social behavior U رفتار اجتماعی
to deport oneself U رفتار کردن
to demean oneself U رفتار کردن
iron fist U رفتار خشنوفالمانهدولتبارعیت
target behavior U رفتار اماج
stereotypy U رفتار قالبی
spontaneous behavior U رفتار خودانگیخته
brusque U خشن در رفتار
macho U نرینه رفتار
bearing U رفتار سلوک
regressive behavior U رفتار واپس رو
demean U رفتار کردن
conducting U رفتار اخلاقی
carried away U رفتار احمقانهوهمراهباهیجانزدگی
Recent search history Forum search
3Pakhmeh be farsi mannish chi mishe?
1A cop who doesn't exactly play it by the book.
1اصول رفتار با کودک 3 تا 4 سال
2single gas
1she loved to have the last word.
1you still weren't very nice to him about it.
1you are in too much of a hurry.the young lady herself is fine.
2credit score
1This is largely self-evident;
1eventually own his own sports club
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com